امروز جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دسته بندی سایت
برچسب های مهم
پیوند ها
صبح با بی حوصلگی لباسهایم را پوشیدم و به دانشگاه رفتم. میخواستم خبری از او بدست بیاورم. میدانستم آن روز چه درسی دارد، به کلاسش رفتم اما آنجا نبود. ناامید و سر خورده به کلاسم برگشتم. زمان به کندی میگذشت، سرانجام درس خسته کننده آن روزم به پایان رسید. همراه سمانه و نسترن از دانشگاه بیرون رفتیم. حوصله هیچ کاری را نداشتم و بی اراده قدم برمیداشتم. سمانه گفت: مهسا کاری نداری؟
- جایی میری؟ با هم بریم خونه.
نسترن با خنده گفت: خیلی ممنون مزاحمتون نمیشیم. هردو خداحافظی کردند و مرا تنها گذاشتند. درست نفهمیده بودم اما وقتی سرم را چرخاندم سیاوش را دیدم که داخل ماشینش منتظرم بود. چقدر خوشحال شدم گویی تمام دنیا مال من بود. سرخوش و مست به طرفش رفتم و ذوق زده سلام کردم اوهم با همان لحن همیشگی جواب داد: سلام خانم خانما از این طرفا...
همه چیز را فراموش کرده بودم برایم تنها آن لحظه مهم بود. دلم نمیخواست به خانه برسیم تا این لحظات تمام شود. در میان راه سیاوش گفت: تا حالا به جونت بسته بود.
یادم آمد، خدای من انگشترم! قول داده بودم هیچوقت آن را از خودم جدا نکنم. با دستپاچگی گفتم: لباس میشستم گذاشتمش کنار، دیگه یادم رفت برش دارم. نگاهی به من کرد و گفت: باور کنم؟
- هر طور دوست داری.
- باور نمیکنم.
آنقدر مطمئن گفت که مجبور شدم همه ماجرا را برایش تعریف کنم. لبخندی زد و گفت: اومدیم چند روزی خونه نبودم، رفتم جایی، باید از این کارا بکنی؟
- نباید قبلاً به من میگفتی؟
- شاید لزومی نداشت بگم.
از حرفش دلخور شدم. لبخندی زد و چیزی نگفت. سیاوش علاوه بر حس قوی انسان شناسیاش در رشته روانشناسی درس میخواند. برای همین بود که من همیشه مغلوب او بودم. هر کاری که دوست داشت میکرد و بعد با یک کار کوچک همه را جبران میکرد. حتی جایی برای گله و شکایت نمیگذاشت. من هم هیچوقت نتوانسته بودم در او تغییری به وجود بیاورم بلکه او بود که مدام مرا به سمت ایدههای خودش میچرخاند. با لبخندی که بیشتر اوقات بر لبانش دیده میشد، گفت: اگه پشیمون نشدی هفته دیگه قبل از شروع امتحانات مراسم عقد رو راه بندازیم.
باورم نمی شد. یکباره از همه تردیدها خلاص شده بودم. در سکوت خودم به سر میبردم. که سیاوش گفت: آمادگیش رو داری؟
- آره اما پدر و مادرم چی؟ اونا میگن باید دوران نامزدی طولانی باشه تا طرفین همدیگه رو خوب بشناسن.
- دستت درد نکنه حالا دیگه ما رو نمیشناسی؟
- نه منظورم این نبود، آخه ما فقط دو ماهه که نامزد شدیم، زیاد که نیست.
- میتونیم این کشی که شما میخواین براش بیارین بعد از عقد بهش بدیم.
چیزی نگفتم، بدم نمیآمد هر چه زودتر سر و سامان بگیرم و زندگی خودم را شروع کنم. وقتی موضوع را به مادرم گفتم، مخالفت کرد. می گفت هنوز زود است، چرا آنقدر عجله دارند و خیلی چیزهای دیگر. تا اینکه یک شب پدر و مادر سیاوش به خانه ما آمدند و موضوع عقدکنان را مطرح کردند. نمیدانم چه شد که تمام اصرار مادرم برای عقب انداختن مراسم چاره نشد. حتی با رضایت کامل و شادی به توافق رسیدند.
در این هفته هر روز برای خرید مایحتاج و وسایل لازم برای مراسم عقدمان بیرون میرفتیم. با آنکه هر روز خسته بر میگشتیم اما آن چند روز بهترین لحظات زندگیام بود. بلاخره روز موعود فرا رسید.
صبح با عجله از خواب پریدم. بعد از مرتب کردن اتاقم، بیرون رفتم. همه بیدار بودند ومشغول کار. مینا و مهتاب از دو روز پیش آمده بودند، حالا هم مشغول مرتب کردن خانه بودند. اظطراب و آشوبی در دلم بر پا بود که قابل توصیف نبود. چند نفر از اقوام سیاوش همراه بهار برای کمک کردن آمدند. ولی نمیدانم بهار برای کمک آمده بود یا پز و افاده. ظاهراً هر پنج دقیقه یک بار جلوی آینه میایستاد تا موهای فرم دارش به هم نریزد، با آن لباسهای تنگ و کفشهای بلندش به سختی راه میرفت. به من نزدیک شد. ابروهایش را بالا برد وبا لحن همیشگیش گفت: مهسا جون، تا کی اینجا میشینی نمیخوای بری آرایشگاه؟
- هنوز زوده، زود نیست؟
- نه بابا، من که از صبح خودمو آماده کردم. راستی لباسام قشنگه ... دیروز خریدم ... موهام چی به لباسام میاد؟
- آره قشنگه، بهش میاد.
خدا خدا میکردم که از پیشم برود. مینا جلویم ایستاد اخمی کرد و دستهایش را به کمرش تکیه داد: ببینم عروس خانم نمیخوای بریم یه دستی به سر وصورتت بکشیم.
روی صندلی روبه آینه بزرگی نشستم. خانمی با خوشرویی و تحویل چند تا مبارک باد جلویم ایستاد، روسریم را برداشت و پیشبندی را به دور گردنم بست. مینا میخندید و خاطرات گذشته را برایم بازگو میکرد. بلاخره بعد از چند ساعت شکنجه زیر انبوهی از کرمها با جان سالم بیرون آمدم. لباسم سفید بود با دامنی بلند و کلاهی نرم و پر مانند. مینا کنارم ایستاد و گفت: به به چی بودی، چی شدی.
کمی اخم کردم و گفتم: دستت درد نکنه دیگه، اومدی تعریف بکنی.
- شوخی کردم مهسا جون اما واقعاً خوشگل شدی.
قرار بود سیاوش دنبالمان بیاید. بعد از نیم ساعت تأخیربلاخره پیداش شد. مینا بیرون رفت و از من خواست که پشت سرش حرکت کنم. کلاهم را جلوی چشمهایم آوردم و بعد بیرون رفتم. پاهایش را دیدم، ایستاده بود و در ماشین را برایم باز گذاشته بود تا بعد از آنکه داخل شوم آن را ببندد. سلام کردم و اصلاً نگاهش نکردم. جوابم را داد و هیچی نگفت. نمیخواستم قیافهٔ جدید و گریم کردهام را به او بنمایانم به همین خاطر صورتم را به طرف شیشه ماشین چرخاندم و با همین حالت با او حرف میزدم: چرا دیر کردی؟
- کارهای دیگه دست و پامو گرفت.
- مهمتر از من؟ ...
- ناز نکن دیگه، زیاد که دیر نکردم. مکثی کرد و گفت: حالا چرا اینجوری چسبیدی به شیشه؟
مینا پیش قدم شد و گفت: میخواد سورپرایزت کنه.
با خنده گفت: اِ یعنی اینقدر تغییر کرده؟
هوا داشت تاریک می شد. ماشین جلوی خانه ایستاد، لامپها روشن شده بودند. رنگارنگ و خیره کننده. مبهوت تغییرات اطرافم بودم و متوجه سیاوش نشدم که در را برایم باز کرد: حالا خودتو قایم میکنی خانم مهسا محمودی؟
لبخندی زدم و گفتم: هیچی رو نمیشه از تو مخفی کرد.
- خودمونیم چقد عوض شدی.
- بد یا خوب؟
- اختیار داری، بفرمایید تو همه منتظر شما هستند.
با ورود ما همه هلهله کنان با ریختن نقل بر سرمان و دود کردن اسفند به استقبالمان آمدند. خجالت میکشیدم به پدرو مادرم نگاه کنم. از همه بدتر ایمان بود که چشم از من بر نمیداشت. نتوانستم حتی سرم را بلند کنم. تا اینکه عاقد آمد. به خیال آنکه با یک بله کوچک کار تمام میشود به راحتی بله را تحویل آقا سیاوش دادم اما هنوز امضاها مانده بود. با دستان لرزان خودکار را گرفتم و امضا کردم هرکدام طوری نقش بستند یکی بزرگ و دیگری کوچک. برایم مهم نبود که خوب امضا کنم. فقط دلم میخواست هر چه زودتر تمام شود تا شاید نفس راحتی بکشم. سیاوش خیلی راحت امضا میکرد همه یک اندازه و مرتب، اصلاًً استرس در چهرهاش دیده نمیشد. اما من بی چاره از خجالت داشتم مثل شمع آب میشدم. عاقد رفت و مراسم شادی و پایکوبی برگزار شد. شب زیبایی بود، شبی که من و سیاوش عهد بسته بودیم یک عمر به پای هم بسوزیم و در کنار یکدیگر فداکارانه زندگی کنیم. آن شب هم گذشت و مثل هر اتفاق دیگری به خاطرهها پیوست.
بعد از عقد آمد و شد خانوادگی ما با آقای محمودی بیشترشد. تقریبا ًسیاوش هر روز در خانه ما بود. دیگر عضوی از ما شده بود. صدای خندههای بلندش همیشه در خانه میپیچید. گاهی به جای ایمان اوخریدهای خانه را انجام میداد. همهی اقوام دوستش داشتند و به دیدهی احترام به او نگاه میکردند. خالهام همیشه میگفت: هیچوقت سیاوش را به دید یک بیگانه نگاه نکردهام. برای همین هم بود که خودش کارت عروسی سمیرا دخترش را برایشان برد. آن روز از شادی در پوست خود نمیگنجیدم. اولین باری بود که من و سیاوش در یک عروسی با هم بودیم.
بهترین لباسم را پوشیدم و سعی کردم از هر نظرقابل ستایش باشم. وقتی به تالارعروسی رفتیم. در میان انبوه جمعیت، سیاوش را دیدم، شیک و زیبا که با لبخندی به طرفمان آمد. هیچوقت تا به آن اندازه برخودم نمیبالیدم. حس میکردم خوشبختترین دختر روی زمین هستم. مجلس زنان و مردان از هم جدا بود به همین دلیل از سیاوش جدا شدیم و پدر و ایمان با او رفتند. من و مادر کنار بیتا و دخترش بهارنشستیم. لحظات برایم بسیار شیرین بود چون بارها خودم را به جای دختر خالهام میگذاشتم و با تمام وجود لبخند میزدم.
بلاخره عروسی تمام شد، از عروس و داماد خداحافظی کردیم و همراه مادر سیاوش و خواهرش از تالار خارج شدیم. پدر و بقیه به انتظارمان ایستاده بودند اما وقتی نزدیک آنها شدیم به وضوح در چهرهی پدرم خشم و عصبانیت را دیدم. تعجب کردم، یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟ سیاوش را داخل ماشین، تنها دیدم. به سراغش رفتم اما وقتی حرف میزد ناخودآگاه با صدای بلند میخندید واز گفتن حرفهای زشت و ناپسند پروایی نداشت. از این رفتارش واقعاً دلم گرفت. به همین خاطر از او خداحافظی کردم و نزد بقیه رفتم. بعد از اینکه از آنها جدا شدیم، هنوز به سیاوش فکر میکردم چرا یکدفعه این طور شده بود؟ در این افکار بودم که پدرم با صدای بلند گفت: خجالت هم نمیکشه. کنجکاوانه پرسیدم: کی بابا؟ ولی جوابی نشنیدم. از مادرم نیز پرسیدم، او هم مرا بی جواب گذاشت. پدرم خواست حرفی بزند که مادرم به او چشم غرهای کرد و او ساکت شد. در این میان فقط ایمان بود که حرف نمیزد. نه ناراحت بود و نه خوشحال، چهره کاملاً معمولی داشت. وقتی به خانه رسیدیم، پدرم فوراً خوابید. از ایمان پرسیدم: پدر چرا ناراحت بود؟ مادرم به جای او جواب داد: هیچی دخترم از سر و صدای عروسی خسته شده.
حرفهای مادرم را باور نمیکردم، میدانستم نمیخواهند من از موضوع، چیزی بدانم بنابراین حرفی نزدم. آن شب بلاخره بعد از تلاش زیادی خوابم برد.
صبح با سر و صدای ساعت کوکی بیدار شدم. با بی حوصلگی خودم را برای رفتن به دانشگاه آماده کردم. مثل همیشه سیاوش زیر درخت بید روی نیمکت منتظرم نشسته بود. با خوشحالی به طرفش رفتم و او نیز با همان لبخند و لحن همیشگی تحویلم گرفت. هنگام بازگشت نیز مرا تا جلوی در خانه رساند. هر چقدر اصرار کردم داخل بیاید نیامد و رفت. تازه کفشهایم را بیرون آورده بودم که مادرم گفت: مهسا بدو تلفن کارت داره.
سلام کردم و با عجله گوشی را برداشتم: سلام نسترن، ممنون... آره همین الان رسیدم ... کدوم... آهان نمیدونم... کار مشکلیه... مشکل نیست؟... چرا وقتی آدم کسی رو سراغ نداشته باشه که زندگینامهاش را بنویسه سخته دیگه... سراغ داری؟... کی؟... شیرین گفت؟... میشناسدش؟... کی هست؟... گوش کن نسترن وقت داری بیا اینجا تلفنی نمیشه... ساعت ۳ ... خیلی خوب منتظرم خدا حافظ. بعد از آنکه گوشی را گذاشتم مادرم پرسید: با سیاوش آمدی؟
- آره چطور مگه؟
نفس بلندی کشید و گفت: چرا داخل نیومد؟
با تعجب مادرم را نگاه کردم، هالهای از نگرانی چهرهاش را پوشانده بود. گفتم: زیاد اصرار کردم میگفت کار دارم.
مادر چیزی نگفت و به آشپزخانه رفت. ایمان پیدایش شد. کنارم نشست و سیبی را که در دست داشت گاز زد و نگاهی به من انداخت. همیشه از نگاههای ایمان فرار میکردم چون پشت نگاههایش حرفی هم نهفته بود. با عصبانیت پرسیدم: چیه تا حالا من رو ندیدی؟
خندید و در حالی که دهانش پر از سیب بود گفت: نه میخوام بیشتر ببینمت. کنایههایش را نمیفهمیدم.
از جا بلند شدم و به سرعت به اتاقم رفتم. وقتی جلوی آینه ایستادم متوجه شدم خمیری به گونهام چسبیده. تازه فهمیدم چرا مسخره ام میکرد. مادرم با دستهای خمیریاش گوشی را برداشته بود و اثراتش بر روی تلفن باقی مانده بود.
نسترن به خانه ما آمد، قرار بود راجع به موضوع تحقیقی که استاد به ما داده بود بحث کنیم. میبایست زندگی یک فرد موفق یا ناموفق را به صورت داستان یا زندگی نامه مینوشتیم. من هم که عاشق نویسندگی بودم اما نمیتوانستم شخص مورد نظرم را پیدا کنم. میخواستم زندگی کسی را بنویسم که بتواند با تجربههایش به من کمک کند. نسترن با پرس و جوی فراوان بلاخره آن فرد را برای من پیدا کرده بود. آدرس محل سکونتش را از نسترن گرفتم و از او خواستم تا قبلاً از طریق شیرین که یکی از اقوامشان بود از آن خانم اجازه بگیرد تا من زندگینامهاش را بنویسم و برای شنیدن حرفهایش به منزلشان بروم.
بعد از پذیرایی، نسترن با نگاه انداختن به ساعتش اعلام کرد که دیر وقت است و به سرعت رفت. با شوق و اشتیاق زیاد ثانیه شماری میکردم تا فردا همراه شیرین که همسایه آن خانم بود به منزلشان برویم. در این افکار بودم که ایمان کنارم نشست و گفت: مهسا میخوام یه چیزی بهت بگم.
من نیز با لبخندی رو به او گفتم: بگو گوش میدم.
ایمان چشمانش را تنگ کرد و گفت: خیلی شنگولی!
من هم ماجرا را برایش تعریف کردم. بعد از شنیدن حرفهایم بلند شد تا به اتاقش برود. گفتم: مگر نمیخواستی حرف بزنی؟ چی میخواستی بگی؟
- چیزی نیست.
کنجکاویم گل کرده بود و با اصرار از او خواستم تا حرفش را بزند. کنارم نشست و گفت: قول میدی ناراحت نشی؟
سری تکان دادم و گفتم: حالا ببینم چی میشه.
سرش را پایین انداخت و با قیافه متفکرانه گفت: میدونی پدر و مادر چرا ناراحت شدن؟
ذوق زده گفتم: از اون موقعی که از عروسی دختر خاله سمیرا اومدیم؟
جواب داد: آره.
- نه خب، اگه میدونی خیلی دلم میخواد بدونم.
با کمی مکث گفت: سیاوش ... مستِ مست بود و با پدر طوری رفتار میکرد که انگار از خودش کوچکتره، پدر هم خیلی ناراحت شده بود و همش با خودش میگفت مگه من هم سن وسال این بچهام برای همین پیش پدرش آقا سلیمان گله کرد و موضوع را گفت. آقا سلیمان از پدر عذرخواهی کرد و گفت: سیاوش رو باید ببخشی به خاطر بی احترامی که کرده، خب سرخوش بوده و نفهمی کرده. پدر جریان رو به مادر گفت و حالا خیلی نگران هستن، به خاطر اینکه پدر و مادر بی خیالی داره و از کارهای بدش طرفداری میکنن.وقتی حرفهای ایمان را شنیدم سرم گیج رفت. نزدیک بود غش کنم.
ادامه دارد......
برچسب های مهم
دانلود فایلهای بسته آمادهچاپ و نصب تابلو اعلانات مسجدنما همیشه دنبال این بودی یه جایی باشه تا راحت بتونی محتوای مطمئن با طراحی خوب را پیدا کنی؟ همیشه دنبال این بودی یکی کارهای محتوایی را ناظر به مسائل روز انجام بده و دغدغه تأمین محتوا را نداشته باشی؟ همیشه ... ...
دانلود فایلهای بسته آمادهچاپ و نصب تابلو اعلانات مسجدنما همیشه دنبال این بودی یه جایی باشه تا راحت بتونی محتوای مطمئن با طراحی خوب را پیدا کنی؟ همیشه دنبال این بودی یکی کارهای محتوایی را ناظر به مسائل روز انجام بده و دغدغه تأمین محتوا را نداشته باشی؟ همیشه ... ...
دانلود فایلهای بسته آمادهچاپ و نصب تابلو اعلانات مسجدنما همیشه دنبال این بودی یه جایی باشه تا راحت بتونی محتوای مطمئن با طراحی خوب را پیدا کنی؟ همیشه دنبال این بودی یکی کارهای محتوایی را ناظر به مسائل روز انجام بده و دغدغه تأمین محتوا را نداشته باشی؟ همیشه ... ...
دانلود فایلهای بسته آمادهچاپ و نصب تابلو اعلانات مسجدنما همیشه دنبال این بودی یه جایی باشه تا راحت بتونی محتوای مطمئن با طراحی خوب را پیدا کنی؟ همیشه دنبال این بودی یکی کارهای محتوایی را ناظر به مسائل روز انجام بده و دغدغه تأمین محتوا را نداشته باشی؟ همیشه دوست داشتی ... ...
دانلود فایل نقشه ی تابلو فرش دستباف طرح طبیعت کلبه ی زیبا دانلود فایل های کامل نقشه ی طرح تابلو فرش های دستباف طرح طبیعت کلبه ی زیبا تنها سایت ارائه دهنده فایل نقشه ی طرح های تابلو فرش (قیمت نقشه ها حداقل از 50 هزار تومان تا چندین میلیون تومان در بازار با توجه به ... ...
دانلود فایلهای بسته آمادهچاپ و نصب تابلو اعلانات مسجدنما همیشه دنبال این بودی یه جایی باشه تا راحت بتونی محتوای مطمئن با طراحی خوب را پیدا کنی؟ همیشه دنبال این بودی یکی کارهای محتوایی را ناظر به مسائل روز انجام بده و دغدغه تأمین محتوا را نداشته باشی؟ همیشه ... ...
برنامه اکسل متره و برآورد،تهیه صورت وضعیت راه،راه آهن و باند فرودگاه سال1403: -تهیه اتوماتیک و خودکار متره و برآورد،صورت وضعیت در کمترین زمان فقط با وارد کردن شماره آیتم -تهیه ریز متره -تهیه خلاصه متره -تهیه خلاصه فصول -تهیه برگه های مالی و مالی کل -اعمال اتوماتیک ... ...
دانلود بسته 8000 تست-عمومی، اختصاصی،تخصصی-استخدامی آموزش پرورش فایل 8 هزار تستی با 2177 صفحه و 153 مگابایت حجم ... ...
کتابهای Steps to Understanding یکی از مهمترین و پرکاربردترین منابعی است که از سالهای دور توسط زبانآموزان برای تقویت مهارت خواندن، شنیداری و واژگان مورد استفاده قرار میگرفته است. این مجموعه شامل 4 سطح است که در یک کتاب قرار گرفته است. تمامی درسهای این مجموعه به صورت ... ...
سکس آنان كه با سكس مخالف هستند زودتر به انزال میرسند، زیرا ذهن منقبض آنان عجله دارد تا از شر آن خلاص شود. پژوهشهای معاصر چیزهای بسیار تعجبآوری را میگویند، حقایق شگفتآور. برای نخستین بار، مسترز و جانسون Masters and Johnson در مورد آمیزش عمیق جنسی مطالعه علمی انجام ... ...
کتاب صوتی بسیار مفید #روانشناسی_تصویر_ذهنی اثر: #ماکسول_مالتز ترجمه: مهدی قراچه داغی کیفیت اجرا: خیلی خوب ... ...
دانلود پاورپوینت در مورد [سلول های بنیادی] - شامل 4 فایل مختلف - قابل ویرایش و ارائه - ppt شامل 4 فایل پاورپوینت سلول های بنیادین به زبان ساده: 1. 33 اسلاید: تاریخچه سلول های بنیادی / تعریف سلول های بنیادی / ویژگی های سلول های بنیادی / گونه های سلول بنیادی / انواع سلول ... ...
عنوان پاورپوینت: پاورپوینت بازی زندگی است درس 17 تفکر و سواد رسانه ای پایه دهم فرمت: پاورپوینت pptتعداد اسلاید: 26 پوشش کامل درس همراه با پاسخ فعالیت ها پاورپوینت قابل ویرایش با محیط حرفه ای منطبق با آخرین تغییرات مطالب و رئوس کتاب درسی فونت ... ...
عنوان: دانلود پاورپوینت بز یا سگ تفکر و سبک زندگی پایه هفتمفرمت: پاورپوینت قابل ویرایشتعداد اسلاید: 21 پوشش کامل درس همراه با پاسخ فعالیت ها پاورپوینت قابل ویرایش با محیط حرفه ای منطبق با آخرین تغییرات مطالب و رئوس کتاب درس فونت های ... ...
جزوه امور مالی و حقوق عمومی و دولتی با دیدگاه کاربردی در دفاتر اسناد رسمی آماده برای دانلود مشخصات استاد: سید علیرضا طباطبایی بافقی سردفتر اسناد رسمی 3 یزد و عضو جامعه سردفتران استان یزد تعداد صفحات: 143 فرمت: پی دی اف PDF حجم: 3 مگابایت کیفیت: عالی نوع جزوه (تایپی ... ...
دانلود حل المسائل [طراحی و تحلیل آزمایش]: ویرایش هشتم - داگلاس مونتگومری ( 8 ) - زبان انگلیسی - pdf Solutions Manual for Design and Analysis of Experiments – 8th حل تمرین های کتاب طراحی و تحلیل آزمایش ویرایش 8 فصل های 2 تا 15 814 صفحه pdf ... ...
عنوان پاورپوینت درسی: دانلود پاورپوینت چیستی انسان (2) درس 10 فلسفه پایه یازدهم انسانی فرمت: پاورپوینت ppt تعداد اسلاید: 18 پاورپوینت قابل ویرایش با محیط حرفه ای منطبق با آخرین تغییرات مطالب و رئوس کتاب درسیبکارگریی افکت ها، تصاویر و اشکال متحرک بسیار ... ...
مشخصات فايل نام فايل:دانلود 3 بک دراپ کودک تم فوتبال-کد 8082-8080 نوع فايل:بک دراپ،backdrop پسوند فايل اصلي:JPEG پسوند فايل فشرده:ZIP ابعاد:3712*5249 PIX کيفيت: 300 DPI ويژگي هاي فايل فایل اصلی(Original file) کاربري آسان جايگزين مناسب براي دکورهاي گران ... ...
عنوان پاورپوینت درسی : دانلود پاورپوینت ادبیات بومی 2 درس آزاد فارسی پایه دوازدهم فرمت: پاورپوینت ppt تعداد اسلاید: 27 شامل: متن درس و شعر، معنای روان متن درس و شعر، معنای واژگان مهم، آرایه ها، کارگاه متن پژوهی همراه با جواب، قلمرو زبانی، قلمرو ... ...
نوع فایل: power point فرمت فایل: pptx قابل ویرایش تعداد اسلایدها: 43 اسلاید تصویری از پاورپوینت: این پاورپوینت آموزشی، جذاب، قابل ویرایش، کاملا منطبق با کتب درسی و با تعداد اسلاید ذکر شده تهیه و تنظیم شده است. با بکارگیری نمودار ها ، تصاویر جالب و جذاب و دسته ... ...
مجموعه "اسکیس معماری از بناهای ایرانی" این مجموعه شامل 225 تصویر اسکیس و کروکی معماری از بناهای مختلف ایرانی می باشد. ... ...
عنوان پاورپوینت: پاورپوینت سوره یس، سوره صافات و تفسیر نمونه درس 10 قرآن پایه هشتمفرمت: پاورپوینت قابل ویرایش تعداد اسلاید: 26 پوشش کامل درس (جلسه اول و دوم) به همراه صوت آیات پاورپوینت قابل ویرایش با محیط حرفه ای منطبق با آخرین ... ...
جزوه معتبر درس الاستیسیته آماده برای دانلود مشخصات دانشگاه: صنعتی شریف استاد: دکتر محسن اصغری تعداد صفحات: 90 فرمت: پی دی اف PDF کیفیت: خوب حجم: 20.6 مگابایت نوع جزوه (تایپی یا دست نویس): دست نویس ... ...
دانلود پاورپوینت فصل هفتم ریاضی پنجم آمار و احتمال همراه با پاسخ فعالیت ها و تمارین این محصول قابل ویرایش با فرمت pptx در 44 اسلاید آماده و قابل ارایه می باشد. در صورت شخصی سازی میتونین به واتس آپ شماره ای که زیر درج شده پیام بدین واستون اوکی میکنیم مزایای استفاده از ... ...
این فایل شامل پاسخ برخی تستهای فصل یک راهنمای معلم کتاب شیمی دوازدهم میباشد . شماره تست هایی که پاسخ داده شده است 12-13-14-15-17-18-19-22-27-28-31-32-40-33-36-37-41 کتاب راهنمای معلم شیمی دوازدهم یکی از منابع آزمون دبیری شیمی آموزش و پرورش است این فایل به صورت دست نویس ... ...
عنوان فایل :کتاب گیاه شناسی یک با فرمت پاورپوینت نوع فایل: پاورپوینت تعدادصفحات : 250 ص برای دانلود روی لینک زیر کلیک نمایید دانلود کتاب گیاه شناسی ۱ با فرمت پاورپوینت ppt شرح مختصر: امروزه سلول به عنوان واحد ساختمانی همه موجودات زنده معرفی میشود و درباره هر یك از ...
حرکت تاریخی کرد به خراسان.pdf ... ...
معرفی کتاب روح هیمالیا این کتاب شرح زندگی هیچ استاد یا سالک خاص و حتی زندگینامهی نویسندهی آن نیست. شخصیتها، رویدادها، نام مکانهای خاص یا عام آن نیز الزاماّ با هیچ فرد معینی مرتبط نیستند. اما این داستان در واقع، حکایت سیرو سلوک هر سالکی است که بیداری روح وی میتواند ... ...
خلاصه مهم ترین مطالب عقیدتی سیاسی مصاحبه استخدامی ...
اگر به یک وب سایت یا فروشگاه رایگان با فضای نامحدود و امکانات فراوان نیاز دارید بی درنگ دکمه زیر را کلیک نمایید.
ایجاد وب سایت یامحبوب ترین ها
پرفروش ترین ها
پر فروش ترین های فورکیا
پر بازدید ترین های فورکیا